براش نامه اومده بود
همه میدونستن سالهاست منتظر نامه اس
نامه رو بهش دادن
نخونده مچالش کرد و بلند خندید که من منتظر هیچی نیستم..
.من یه ادم رها و ازادم و غم و غصه هیچی رو ندارم...
همه دور و برشو خالی کردن و تنهاش گذاشتن.فورا نامه رو باز کرد.
نخونده داشت اشک میریخت.
انگاری میدونست چی توش نوشته
توی اون نامه نوشته بود:سلام...بیخود منتظر نباش...
.من یه زندگی جدید دارم که تو اصلا توش جایی نداری....
